خواهی که عاشقانه سماعت کند خوشان
جانرا بر آستین نه و بر دوست برفشان
صحبت خوشست و ناخوشم از غیر می کجاست
تا کم کنند درد سر خویش ناخوشان
تا کی عذاب جان کشم از زاهدان خشک
بد دوزخیست صحبت افسرده آتشان
ما زهر غم خوریم و حسودان بفکر ما
یارب حسود را هم ازین چاشنی چشان
ایشمع حسن بهر چه برخاستی بخشم
بنشین بلطف و آتش کین را فرونشان
کشتی به بی نشانی ام اما بخون چو مرغ
چندان طپم که دامنت از خون کنم نشان
اهلی تو با بتانی و ما با سگان در
با سرکشان خوشی تو و ما با جفا کشان