دش از داغت زمانی در غم دل بوده ام
سوختم زین غم که یکدم از تو غافل بوده ام
ناصحا مهر پریرویان مرا دیوانه کرد
ورنه من هم روزگاری چون تو عاقل بوده ام
در چمن گر بوده ام در سایه سنبل بخواب
بی سر زلف تو گویا در سلاسل بوده ام
شیخ مسجد بوده ام سر حلقه رندان شدم
هر کجا بودم بیمن دوست مقبل بوده ام
کعبه مقصود را نتوان بکام خویش یافت
ساقیا می ده که من در سعی باطل بوده ام
از نشان کعبه ام اهلی چو مجنون بیخبر
بس کز آن محمل نشین حیران محمل بوده ام