چون رنجه شود خوی تو از همسری ما
محرومی ما به بود از محرمی ما
ما کم چو هلالیم و تو چون ماه تمامی
باشد که کمال تو به بیند کمی ما
ترسم که تو ای آهوی وحشی بگریزی
از ناکسی مردم و نامردمی ما
پژمردگیت هیچ مباد ای چمن حسن
کز سبزه خط تو بود خرمی ما
اهلی چه کنی شکوه که عقل همه سوزد
در حسرت دیوانگی و بی غمی ما