آمد آن عیسی نفس کز عشوه و نازم کشد
زنده ام سازد به مهر و از جفا بازم کشد
روز وصل آمد ولی ترسم که در روز چنین
طالع ناسازگار و بخت ناسازم کشد
گو: بدارم بر کش و بر بستر هجرم مکش
کشتنی گر کشته ام باری سرافرازم کشد
مادر دهرم چه می پرورد عمری در کنار؟
کانچنین در خاک و خون آنترک طنازم کشد
همچو اهلی دارم از راز غمش گنجی نهان
گر کشد عشق آخر از افشای اینرازم کشد