وصلش نماند و تلخی زهر فراق ماند
وان چاشنی چو شیره جان در مذاق ماند
نیک اختران بر اوج شرف همچو آفتاب
بخت ستاره سوخته در احتراق ماند
من ترک دین گرفتم و یکرنگ بت شدم
زاهد نبود یکدل از آن در نفاق ماند
جان در هوای کوی تو از من برید دل
تا حشر در میان من و جان فراق ماند
شد در حریم وصل جهانی به اتفاق
محروم اهلی از دل بی اتفاق ماند