چو گفتم از کف من زلف را به تاب مکش
بخنده گفت کهه کوته کن و دراز مکش
سرم فدای تو باد ای طبیب بهر خدا
قدم ز پرسش بیمار خویش بازمکش
بدامن تو غبارم نمیرسد ای گل
تو دامن از من رسوا به احتراز مکش
بیا نظاره کن آن سرو ناز را ای دل
ز باغبان بتماشای سرو نازمکش
به خشم و ناز اگر یار سر کشد از تو
تو گر حریف نیازی سر از نیاز مکش
گرفت آتش آه تو در دلم اهلی
بسوختم دگر این آه جانگداز مکش