گنجی است عشق کز وی صد جان هلاک گردد
صد دل خراب گردد صد سینه چاک گردد
صافی دلان کدورت بر دل ز کس ندارند
باشد که مدعی را آیینه پاک گردد
هر کسکه دیده باشد چون عشق رستخیزی
از فتنه قیامت کی هولناک گردد
در کوی آن پریوش صد سر ببرگ کاهی
دیوانه است کآنجا بی ترس و باک گردد
پیش سگانش افکن اهلی دلت که از وی
فیضی رسد بغیری به زانکه خاک گردد