نبود کسی که نبود بلب تو اشتیاقش
مگر آدمی نباشد؟ که نباشد این مذاقش
می صاف و لعل نوشین که نخواهد ای پری وش
مگر آن حریف مسکین که نیفتد اتفاقش
ز فراق خاک گشتم ببر ایصبا غبارم
سوی آن مسیح جانها که هلاکم از فراقش
منم آن شکسته خاطر که ز بهر آن مه نو
همه زود در تفحص همه شب کنم سراغش
دو دل است بخت با من بگذار کاین ستاره
به شرار دل بسوزد که بجانم از نفاقش
ز شراب توبه اهلی نکنی که دختر رز
بکسی حلال باشد که نمیدهد طلاقش