ذوق دیدار تو در جان بلاکش باشد
راحت کعبه پس از زحمت ره خوش باشد
حاجت سوختنم نیست چه دورم زلبت
ماهی از آب چه شد دور در آتش باشد
با پریشانی خود شادم از آن می ترسم
که زمن طبع شریف تو مشوش باشد
دیده پاک من اندیشه ز دوزخ نکند
غم از آتش نخورد سکه چو بی غش باشد
اهلی آن شوخ اگرش مهر و وفا نیست مرنج
مردمی کم طلب از هر که پر یوش باشد