فراخ دستی گل داد عیش و مستی داد
شکست کار دل غنچه تنگدستی داد
بهم عنانی عقل از غم جهان که رهد؟
خوش آنکه در غم عالم عنان بمستی داد
مکش ز دار فنا سر ز پستی همت
که سر بلند نشد هرکه تن به پستی داد
فغان من چه عجب زان دهان که پیدا نیست
ز نیستی است فغان کس نزد ز هستی داد
خدا پرستی اهلی کنون چه سود دهد
که همچو بر همنان داد بت پرستی داد