لعلت به تلخ گویی دل در خروش آرد
می تلخ و تند باید تا خون بجوش آرد
ساقی ز فکر و عقلم هوشی که بود کم شد
می ده که مستی می بازم بهوش آرد
در کوی میفرشان بی خانمان شدم من
باشد که رحم بر من هم میفروش آرد
گرشحنه محبت مستان عشق گیرد
رسوا ز خانه بیرون صد حرقه پوش آرد
گل رارخ تو سوزد چون شمع رشته جان
گولاله این فتیله بیرون ز گوش آرد
ساقی زلال کوثر چون وعده در بهشت
می ده کزین تحمل کی درد نوش آرد
اهلی چو مست میرد در کوی میفروشان
تا قصر حور عینش رضوان بدوش آرد