بلبل زسوز زار من آهنگ برگرفت
گل هم زخون دیده من رنگ برگرفت
خوش آنکه یار زهره جبین گشت ساقیم
آخر نهاد جام می و چنگ برگرفت
من ناتوانم از ره من کعبه مراد
رنج ره و مشقت فرسنگ برگرفت
آشفته ساخت چو سگ دیوانه ام رقیب
کز هر طرف که دید مرا سنگ برگرفت
جان بلاکش از تن اهلی چو رخت بست
صد گونه محنتش ز دل تنگ برگرفت