از بسکه پیش روی بتان سجدها کنم
شرم آیدم که روی دعا با خدا کنم
اکنون که دین نماند بتان گر جفا کنند
باری به بت پرستی خود من وفا کنم
من از دو کون دامن یاری گرفته ام
دیوانگی بود اگر آنهم رها کنم
نامردمی است داد ز زخم کسی زدن
اینک بیک مشاهده او دوا کنم
اهلی گواه مهر و محبت همین بسست
گر خون من بریزد من صد دعا کنم