نتوان بر ساقی سخن از توبه عیان کرد
پیش محک تجربه قلبی نتوان کرد
آن دل که نیرزد سفال سگ کویی
از جرعه خود جام جمش پیر مغان کرد
المنه لله که صبا خاک ره دوست
در دیده من کوری چشم دگران کرد
پیرانه سرم مست جوانی که به عشقش
صد بار شدم پیر و دگر بار جوان کرد
بسیار بنومیدی و حسرت دل من سوخت
و آخر ز کرم هرچه دلم خواست چنان کرد
مستان محبت می عشق تو نهفتند
بدمست تنگ حوصله چون شیشه عیان کرد
سر دهنت کس بیقین راه نبردست
اهلی بگمان هم سخنی چند بیان کرد