سوختم چندانکه سر زد شعله از پیراهنم
آتش من بین مدار ایدوست دست از دامنم
بنده دلجویی مهر توام کز من ز عشق
گر چه میرنجد نمیخواهد کز و دل برکنم
بد گمان با من مشو کز دفع تهمت پیش غیر
با حریفان دگر لاف محبت میزنم
با وجود عشق پنهان گه گهی بی اختیار
میکشم آهی و خلقی در گمان می افکنم
اهلی از داغ بتان چون کافرم آتش پرست
اینقدر باشد که او در دیر و من در گلخنم