رخ او را دهان شکر افشانی چنین باید
چنان خوان ملامت را نمکدانی چنین باید
بآب چشمه خورشید عیسی پرورد جان را
نثار مقدمت گر جان سزد جانی چنین باید
ز خوبی میکند رویت سواد دیده ام روشن
چراغ خلوتم شمع شبستانی چنین باید
خوشم با عشق پنهانی که داری با خراب خود
دل ویران ما را گنج پنهانی چنین باید
ترا دل میپرستد گرچه در دین میزنی آتش
چنان کافر دلی را نامسلمانی چنین باید
شهیدان ترا باید فضای عرش جولانگه
برای کشتگان عشق میدانی چنین باید
گلستان بهشتی در جهان زان روی شد ظاهر
که مرغی همچو اهلی را گلستانی چنین باید