خوش آنکه همنفس یار خویشتن بودم
رفیق و همدم و همراز و همسخن بودم
خوش آنکه جلوه چو میکرد آفتاب رخش
من آفتاب پرستی چو برهمن بودم
خوش آنکه در چمن حسن آنگل از مستی
همی شکفت و منش بلبل چمن بودم
خوش آنکه لعل لبش چونشکر فشان میشد
من از نشاط چون طوطی شکر شکن بودم
خوش آنکه پیش لبش میگریست شیشه می
که من بخنده چو ساغر از آن دهن بودم
خوش آنکه آن دهنم خاتم سلیمان بود
بر غم خصم من ایمن ز اهرمن بودم
کنون ز نرگس او یک نظر مرا اهلی
امید نیست تو گویی که آن نه من بودم