بر مرگ رقیبان تو خرم نتوان بود
دلشاد بمرگ همه عالم نتوان بود
بی سلسله اینست پریشانی زلفت
ز آشفتگی زلف تو درهم نتوان بود
در خلد برین با همه اسباب فراغت
بالله که بی روی تو یکدم نتوان بود
گفتم که چه مجنون ننهم دل به ملامت
گر عشق چنین است چنان هم نتوان بود
اهلی ز سگ کوی تو بتان مردمی آموخت
بی خدمت این طایفه آدم نتوان بود