چراغ چشم دل آن دلربا بر افروزد
که تا نگاه کنی از حیا بر افروزد
خوش است آتش مجنون و شان خرمن سوز
نه آتشی که ز باد هوا بر افروزد
چو آفتاب وصالت نمی شود طالع
چراغ طالع ما از کجا بر افروزد
رخش ز دیدنم آن آفتاب دل افروخت
چو آشنا نگرد آشنا بر افروزد
فلک چراغ دلم گر نمی کند روشن
به رغم آتش محنت چرا بر افروزد
ز شمع بخت تو اهلی فروغ دل دورست
مگر زعیب چراغی خدا بر افروزد