بوعده بوسی ام از عشوه سازیی دادی
مرا بعشوه شیرین چه بازیی دادی
سر مرا چو بفتراک خویش بر بستی
میان انجمنم سرفرازیی دادی
چراغ کار من آنروز ساختی روشن
که همچو شمع مرا جانگدازیی دادی
بیک نگاه که کردی ز چشم پر نازم
مرا ز ناز بتان بی نیازیی دادی
مرنج اهلی اگر گفت دردسر کوته
که واعظانه سخن را درازیی دادی