گرچه از داغ تو سوزد دل بیحاصل من
نزنم دم که کسی بو نبرد از دل من
جز سفال سگ کویت نشود خاک تنم
غیر از این خاصیتی نیست در آب و گل من
خانه روشن نشود تا تو نیایی ز درم
که چراغی نبود غیر تو در محفل من
صید بی بختم اگر دوست بسنگم نکشد
عجبی نیست که ننگش بود از بسمل من
آفتاب از مژه جاروب زند خاک درم
که مشرف کند آن شاه بتان منزل من
مشکلی سخت بود مفلسی و رنج خمار
هم مگر پیر مغان حل کند این مشکل من
اهلی افسوس که از وصل چراغ رخ دوست
شمع مقصود نیفروخت دل غافل من