ز اشک همچو شفق بیتو غرق خون شده ام
شکسته تر ز هلالم ببین که چون شده ام
تو خواستی جگرم پاره پاره لاله صفت
بهر صفت که تو میخواستی کنون شده ام
مرا بحلقه مستان زنده دل ره نیست
که من ز دایره زندگی برون شده ام
برون فتاده چو پروانه ام ز صحبت شمع
ز بسکه سوخته از آتش درون شده ام
چو سبزه خشک شدم راز دل نگفتم هیچ
اگرچه جمله زبانم عجب زبون شده ام
دلم ز گریه خون گرچه سوختم باری
شکفته تر ز گل اشک لاله گون شده ام
مرا به گلشن وصل تو جای بایستی
به گلخن از ستم بخت واژگون شده ام
مگو که کوهکنم از ستمکشی اهلی
که من ز بار ستم کوه بیستون شده ام