تهیست کشتی می عمر از آن بغم گذرد
بیار باده که کشتی بخشک کم گذرد
در آتش که منم همدمی کجا یابم
مگر صبا بمن از غایت کرم گذرد
وفا ز تنگ دهانان مجو که اینمعنی
حکایتی است که در عالم عدم گذرد
دلا، به نیک و بد دهر صبر کن کآخر
غم حبیب و جفای رقیب هم گذرد
قدم ز عالم هستی برون زدی اهلی
کجاست مرد رهی کز تو یکقدم گذرد