خوبان اگرچه در پی دلهای خسته اند
بندی به پای مرغ دل کس نبسته اند
یارب ز سنگ حادثه شان در پناه دار
سنگین دلان اگرچه دل ما شکسته اند
در پا چه افکنند سر زلف کاین کمند
هر تاره یی ز رشته جانی گسسته اند
پاکان بخون خویشتن آلوده اند دست
در چشمه حیات ابد دست شسته اند
اهلی گهی ز شمع دمد دود آه نیز
خوبان هم از کمند محبت نرسته اند