ساقی، جهان سرشک حریفان گرفته است
کو کشتی شراب که طوفان گرفته است
چندان بجان رسید دلم از غم جهان
کز محنت جهان دلم از جان گرفته است
با آنکه دامن از همه عالم کشیده ام
عشق توام هنوز گریبان گرفته است
اگه نیی ز آتش دل آه چون کنم
ما بی زبان و آتش پنهان گرفته است
تا زد بدامن تو ز مستی رقیب دست
اهلی همیشه دست بدندان گرفته است