کاسه چشم من از شوق گل رخسار دوست
لاله رنک از خون دل گشت و سیاهی داغ اوست
از دل لیلی چو بیرون نیست مجنون یک نفس
طعنه بر مجنون مزن با خویش اگر در گفتگوست
آرزوی خرمی هرگز نگنجد در دلم
در دل تنگی که من دارم چه جای آرزوست
صد هزاران داغ پنهان است بر جانم زهجر
بی جمالش دود داغی بر تنم هر تار موست
بسکه چون نار مزیده خورده یی خون مرا
غیر مشتی استخوان چیزی ندارم زیر پوست
گه فلک می گردد ای اهلی به کینم گه بمهر
نی بدشمن میتوان اورا گرفتن نی بدوست