بیمارم و لب تشنه و از قافله مانده
آبی که بود در جگرم ز آبله مانده
بگشا سر آن زلف چو زنجیر و نگه کن
جان داده صد آشفته و در سلسله مانده
تن غرقه بخون دل و محبوب نه راضی
ما خسته و پا در گل و او در گله مانده
رفتند رقیبان همه در کعبه مقصود
عاجز صفتانند درین مرحله مانده
جان رخت ببست از تن پر درد و هنوزش
در گوش و دل از ناله من غلغله مانده
فریادرس ایعقل گرانمایه که اهلی
در چنگ حریفان تنگ حوصله مانده