حسن تو گرچه با همه کس در تجلی است
با دیگران به صورت و باما بمعنی است
خاک ره از فروغ تو ای آفتاب حسن
هر ذره را به چشمه خورشید دعوی است
عیسی دهد بمرده ز گفتار جان ولی
مسکین کسی که کشته گفتار عیسی است
حال من و سگت زعنایت گذشته است
احوال ما حکایت مجنون و لیلی است
اهلی ز اهل دولت اگر بر کناره ماند
دولت همین بسش که نه از اهل دنیی است