یارم وداع کرد و ز آغوش میرود
نام وداع می برم و هوش میرود
زان خون دل ز دیده روانست کز نظر
آن نورسیده سرو قباپوش میرود
دوش آن نشاط خنده و امروز گریه یی
کز خاطرم نشاط شب دوش میرود
بی دوست دیک سینه غم جوش میزند
وین خون دیده بر رخ از آن دوش میرود
مشکل حکایتی است که رنجد ز ناله یار
وزناله کار عاشق خاموش میرود
ای باد یاد سنبل و گل پیش ما مکن
چون حرف از آن دو زلف و بناگوش میرود
اهلی زجور یار غباری شد و هنوز
دنبال آن سوار قباپوش میرود