کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    آموخت چو اشکم روش ره سپری را

    بستم به میان توشهٔ خونین جگری را

    درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم

    پروای نشستن نبود رهگذری را

    در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی

    دعوی نرسد سلطنت در به دری را

    حیرتکده، آیینهٔ آشوب ندارد

    جمعیت خاصی ست پریشان نظری را

    بی واسطه نتوان در آسوده دلی زد

    از کف ندهی رابطهٔ بی خبری را

    صوفی اگر از خرقه برآرد دل روشن

    پوشد به نمد، آینه روشن نگری را

    بگشای زبان، گوش سخن کش چو بیابی

    مهر لب خاموش، علاج است، کری را

    بر دوده کلکم نشود شیفته، جاهل

    با سرمه صفایی نبود، بی بصری را

    آرایش گلزار نکرد ابر بهاری

    از اشک من آموخت چمن غازه گری را

    وامانده ام از راهنوردان سبک سیر

    تن بار گرانی شده جان سفری را

    دل حوصله ورزید و نم اشک فرو خورد

    تا سیر نمک ساخت، کباب جگری را

    ممنون سپهرم که شکنج قفس او

    نگذاشت به دل حسرت بی بال و پری را

    در دودهٔ آدم نبود مردمی امروز

    بر باد دهد ناخلف، ارث پدری را

    شمشاد چه تابیده عبث طرّهٔ دعوی

    زلف تو شکسته ست پر و بال پری را

    از حیرت این طرز خرامی که تو داری

    رفتار فراموش شود کبک دری را

    بر لب نفسی بیش حزین تو ندارد

    هنگام وداع است، چراغ سحری را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha