به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت
جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت
غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت
غم تنهایی مرغان گلستانم سوخت
مدتی شد که ز دشت آبله پایی نگذشت
جگر از تشنگی خار بیابانم سوخت
من که در صومعه سرحلقهٔ دین دارانم
نگه کافر آن مغبچه ایمانم سوخت
نفس سوخته، در سینه نگهدار حزین
این چه افسانهٔ گرم است که مژگانم سوخت
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.