کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب
    نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب
    به ذوق وعده سامان نشاطی کرده پندارم
    ز فرش گل به روی آتشم بنشانده است امشب
    خیال وحشت از ضعف روان صورت نمی بندد
    بیابان بر نگه دامان ناز افشانده است امشب
    دل از من عاریت جستند اهل لاف و دانستم
    سمندر این غریبان را به دعوت خوانده است امشب
    زهی آسایش جاوید همچون صورت دیبا
    نم زخمم تن و بستر به هم چسبانده است امشب
    به قدر شام هجرانش درازی باد عمرش را
    فلک نیز از کواکب سبحه ها گردانده است امشب
    به خوابم می رسد بند قبا واکرده از مستی
    ندانم شوق من بر وی چه افسون خوانده است امشب؟
    به دست کیست زلف کاین دل شوریده می نالد
    سر زنجیر مجنون را که می جنبانده است امشب؟
    خوش ست افسانه درد جدائی مختصر غالب
    به محشر می توان گفت آنچه در دل مانده است امشب

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha