کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ذوقش به وصل گر چه زبانم ز کار برد
    لب در هجوم بوسه ز پایش نگار برد
    تا خود به پرده ره ندهد کامجوی را
    در پرده رخ نمود و دل از پرده دار برد
    گفتند حور و کوثر و دادند ذوق کار
    منع ست نام شاهد و می آشکار برد
    نعش مرا بسوز کم از برهمن نیم
    ننگ نسوختن نتوان در مزار برد
    گل چهره برفروخت بدان سان که بارها
    پروانه را هوس به سر شاخسار برد
    دادم به بوسه جان و خوشم کان بهانه جوی
    نرخش دو چند کرد و شگرفی به کار برد
    می داد و بذله جست مگر ابر و قلزمیم
    کاورد قطره و گهر شاهوار برد
    تا فتنه راز گردش چشم سیاه گفت
    کینی که داشتم به دل از روزگار برد
    پیشم از آن بپرس که پرسی و اهل کوی
    گویند خسته زحمت خود زین دیار برد
    نازم فریب صلح که غالب ز کوی تو
    ناکام رفت و خاطر امیدوار برد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha