کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دلدارماست محو خط مشکفام خویش
    صیاد راکه دیده که افتد به دام خویش
    کیفیتی که هست ز جولان خود ترا
    طاوس مست رانبود از خرام خویش
    زان پیشتر که خط کندش پای دررکاب
    بشکن خمار من به می لعل فام خویش
    انصاف نیست کز لب حاضر جواب تو
    خجلت بود وظیفه من از سلام خویش
    از بس که سرکش است دل بدگمان تو
    نتوان به چشم پاک ترا کرد رام خویش
    دارد کجا خبر ز سر پرخمار ما؟
    آن راکه ازلب است می لعل فام خویش
    مه را بود تمام شدن بوته گداز
    ای شوخ پرمناز به ماه تمام خویش
    درپیری ازحیات زبس سیرگشته ام
    خود میکنم ز قامت خم حلقه نام خویش
    غافل که من می کندش زانتقام حق
    هرکس که می کشدز عدو انتقام خویش
    آب حیات نیست گوارا ز جام خلق
    زهر هلاهل است گوارا ز جام خویش
    بودم به جنت ازدل بی آرزو مقیم
    درد و زخم فکند تمنای خام خویش
    صائب مرا به نامه بران نیست اعتماد
    خود می برم به خدمت جانان پیام خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha