کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    شد جهان پر نور تا دل را مصفا ساختم
    خاک یوسف زار شد تا سینه را پرداختم
    تا شدم آواره از دارالامان نیستی
    تیغ می زد موج گردن هرکجا افراختم
    چون توانم دور گردان را به یک دیدن شناخت
    من که با این قرب خود را سالها نشناختم
    سرمه شد در استخوانم مغز از دود چراغ
    تا دو چشم سرمه سایش را سخنگو ساختم
    گوش سنگین سنگ دندان ملامت بوده است
    رخنه غم بسته شد تا گوش را کر ساختم
    گردن افرازی سرم را داشت دایم برسنان
    بدنیامد پیش من تا سر به پیش انداختم
    از بساط خاک نقشی دلنشین من نشد
    جز همان نقشی که خود را بی تامل باختم
    نیست از سیل حوادث بر دلم صائب غبار
    من که از روی زمین با گوشه دل ساختم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha