صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۳۲۴: شد جهان پر نور تا دل را مصفا ساختم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شد جهان پر نور تا دل را مصفا ساختم خاک یوسف زار شد تا سینه را پرداختم تا شدم آواره از دارالامان نیستی تیغ می زد موج گردن هرکجا افراختم چون توانم دور گردان را به یک دیدن شناخت من که با این قرب خود را سالها نشناختم سرمه شد در استخوانم مغز از دود چراغ تا دو چشم سرمه سایش را سخنگو ساختم گوش سنگین سنگ دندان ملامت بوده است رخنه غم بسته شد تا گوش را کر ساختم گردن افرازی سرم را داشت دایم برسنان بدنیامد پیش من تا سر به پیش انداختم از بساط خاک نقشی دلنشین من نشد جز همان نقشی که خود را بی تامل باختم نیست از سیل حوادث بر دلم صائب غبار من که از روی زمین با گوشه دل ساختم صائب تبریزی