اسم آن جناب فضل اللّه ابن ابوالخیر است. از صغر سن ریاضات شاقه میکشید و شراب ذوق و حال میچشید. لقمان سرخسی که ازمجانین عاقل و مجاذیب کامل بود، او را به شیخ ابوالفضل سرخسی سپرده، تا تربیت نمود. به صحبت جمعی از بزرگان رسیده و زحمت بسیار از ابنای زمان دیده. چهارده سال در ابتدای حال مجذوب بود و به وادی دشت خاوران راه میپیمود. در سختی و رنج قدم میافشرد و خار صحرا میخورد. بالاخره کارش به جایی رسید که از هدایا که سلاطین به وی فرستاده بودند چهارصد اسب با زین و ستام در پیشاپیشش جنیبت میکشیدند. در معرفت، سخنان نیکو دارد. از جمله میفرماید: که حجاب، در میان خلق و خالق زمین و آسمان و غیره نیست. پندار و معنی ما حجاب است. اگر از میان برگیریم به او رسیم. هم او گفته است: تصوف آن است که آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی. و از آنچه بر تو آید بجهی. هم گفته است که مرد کامل آن است که در میان خلق نشیند و زن گیرد و داد و ستد کند و با همه آمیزد و یک دم از خدا غافل نباشد. مدت عمر آن جناب هزار ماه بوده ودر سنۀ 440 رحلت نموده. این بیت و رباعیات از آثار آن جناب ثبت شده:
به زیر قبّۀ تقدیس، مست مستانند
که هرچه هست، همه صورت خدا دانند
مِنْ رباعیّات نَوَّرَ اللّهُ مَرقَدَهُ:
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
*****
سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده برو رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست
*****
عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
از جانب دوست سرزد این سوز و گداز
تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
*****
راه تو بهر روش که پویند خوشست
وصل تو بهر جهت که جویند خوشست
روی تو بهر دیده که بینند نکوست
نام تو بهر زبان که گویند خوشست
*****
غازی بره شهادت اندر تک و پوست
غافل که شهید عشق فاضلتر ازوست
فردای قیامت این بدان کی ماند