از مشاهیر شعرا و از معاصرین شاه طهماسب صفوی بوده. علاوه بر فضایل علمی طریقهٔ انیقهٔ طریقت تحصیل نموده. عارف معارف و واقف مواقف گردید. گویند کلیاتش هفتاد هزار بیت میشود. مثنویات متعدده دارد. مِنْجمله رشحات الحیات و اسرارالمکتوم ونقش بدیع از آن جناب است. به هندوستان رفته با فیضی دکنی صحبت داشته. در سنهٔ ۹۸۰ در اگره به مفاجا درگذشت. بعضی از اشعارش این است:
چون ردّ و قبول همه در پردهٔ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب که عیب است
چرخ، فانوس خیال و عالمی حیران درو
مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او
در کعبه اگر دل سوی غیر است ترا
طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا
گر دل به حق است و ساکن بتکدهای
خوش باش که عاقبت بخیر است ترا
تا کی گویی که گوی اقبال که برد
تا کی گویی که ساغرِعیش که خورد
اینها چو فسانهاست میباید رفت
اینها چو حکایت است میباید مرد
سلطان گوید که نقد گنجینهٔ من
صوفی گوید که دلق پشمینهٔ من
عاشق گوید که داغ دیرینهٔ من
من دانم و من که چیست در سینهٔ من
*****
خاک دل آن روز که میبیختند
شبنمی از عشق بر او ریختند
دل که بدان رشحه غم اندود شد
دیدهٔ عاشق که دهد خونِ ناب
هست همان خون که چکد زان کباب
بی نمکِ عشق چه سنگ و چه دل
دل که ز عشق آتش سودا دروست
قطرهٔ خونیست که دریا دروست
به که نه مشغول به این دل شوی
آهن و سنگی که شراری دروست
بهتر از آن دل که نه یاری دروست
نیست دل آن دل که در او داغ نیست
لالهٔ بی داغ در این باغ نیست
کار چنان کن که درین تیره خاک
قدر دل آنها که قوی یافتند
در ادب آویز و رها کن غرور
چرخ درین سلسله پا در گل است
عقل درین میکده لایعقل است
جان و جسد خستهٔ این مرهمند
ملک و ملک سوختهٔ این غمند
ای به نظاره شدهای دیده باز
کان مژه در سینه چو کاوش کند
رویِ بتان گرچه سراسر خوش است
کشتهٔ آنیم که عاشق کش است
سوزش و تلخی است غرض از شراب
ورنه به شیرینی ازو خوشتر آب
یار گرفتم که به خوبی پری است
چند دل و دین چو نهای دردمند
یا منگر سویِ بتان تیز تیز
لاله رخان گرچه که داغ دلند
دیدن و نادیدنشان سینه سوز
حسن چه دل بود که دادش نداد
عشق چه تقوی که به بادش نداد