کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بگفت این و از کیسه وستا و زند

    بر آورد پیش شه ارجمند

    بد گفت کایزد بمن داده است

    بنزد تو ام او فرستاده است

    بدان تا بدین گفته بندید کار

    بفرمان دادار پرودگار

    مر اینرا بود نام وستا و زند

    بیاموز و فرمان او کار بند

    اگر سوی فرمان بود رای تو

    بخلد برین است ماوای تو

    چنان چون ز دنیا دلت گشت شاد

    بعقبی بنازد روانت ز داد

    وگر سوی فرمان نیاری سرت

    بخاک اندر آری سر و افسرت

    شود از تو آزرده دادار تو

    شکسته کند تیز بازار تو

    سر انجام ازینجا بدوزخ شود

    اگر پند داد آفرین نشنوی

    مکن هیچ بر گفتۀ دیو کار

    ازین پس بگفتار من گوش دار

    بدو گفت گشتاسب شاه جهان

    که برهان چه داری بیار این زمان

    اگز زانکه برهانت باشد درست

    مرا واجب آید برو کار بست

    جهانرا ز فرمانت آگه کنم

    ز تو دست بیداد کوته کنم

    بدو گفت زرتشت برهان من

    بس است اینکه آورد فرمان من

    مرا گفتۀ ایزد بی نیاز

    بود حجت ای شاه گردن فراز

    نبینی ازین پس ز دیو لعین

    یکی آشکارا بروی زمین

    ازین نامه کاورده ام در جهان

    شود دیو و جادو سراسر نهان

    چو نیکو بدانی تو استا و زند

    نباشد حاجب ببرهان و پند

    ترا پند و برهان بس است این کتاب

    که آورده ام نزد تو بی حجاب

    بدانی بدو راز هر دو جهان

    ببینی درو گردش آسمان

    بیابی بدو در ره راستی

    نیاری سرت را سوی کاستی

    بدانی کزینگونه اندر جهان

    نگفتست کس آشکار و نهان

    بزرتشت گفت آن شه پاک تن

    کزین زند و استا بخوان پیش من

    چو زرتشت بر خواند فصل تمام

    گزارش بدو کرد اندر کلام

    چو بشنید گشتاسب اوستا و زند

    نیامد دران ساعت او را پسند

    دلش گر نپذرفت معذور بود

    ازیرا که زان پایگه دور بود

    نبینی کزین کودک بی خبر

    بیک مایه باشند سنگ و گهر

    چو یکروز ازان دانش آگاه گشت

    که شاه آن سخن را هواخواه گشت

    چو گردد بزرگ او بداند ز کار

    بجان خود آنرا که کردست خوار

    همیدون بنزدیک نادان چه قدر

    ز علمی که خوانند اصحاب صدر

    چنین بود کار زراتشت شاه

    چو مایه نبودش بدان جایگاه

    بزرتشت گفت آن شه بافرین

    خداوند دیهیم و تخت و نگین

    که دعوی که کردی تو بر ما رواست

    ولیکن نیاید بتعجیل راست

    که تا من بدین کار به بنگرم

    ز هر گونه اندیشه پیش آورم

    بخوانم من آن زند را روز چند

    بدانم که چونست گفتار و پند

    نخوانم ز دعویت معنی نخست

    که دعوی بمعنی بیاید درست

    گزافه نگیرم برین گونه کار

    پذیرم چو گردد مرا آشکار

    تو بر عادت خویش هر بامداد

    بدین بارگاه آی و دل دار شاد

    هر آنگه که آیی گشادست راه

    هر آنچت بباید بگو و بخواه

    زراتشت گفتا که شاها رواست

    بکن آنچه در دل مراد و هواست

    اگر حجتی خواست خواهی زمان

    پذیرم بدان تا شوی بی گمان

    بگفت این و برخاست از جایگاه

    بدان خانه آمد که فرمود شاه

    حکیمان گشتاسب بیرون شدند

    از اندوه و غم دل پر از خون شدند

    ز کار زراتشت مانده عجب

    بدندان گزیدند انگشت و لب

    نه با کوشش او بدند تابدار

    نه نزدیک شاه جهان آب دار

    چو دید برهان پیغمبری

    بریدند طمع از همه ساحری

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha