غالب دهلوی
غزل ها
شمارهٔ ۲۴۸: آنم که لب زمزمه فرسای ندارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آنم که لب زمزمه فرسای ندارم در حلقه سوهان نفسان جای ندارم خاموشم و در دل ز ملالم اثری نیست سرجوش گداز نفسم لای ندارم خود رشته زند موج گهر گر چه من اکنون جز رعشه به دست گهرآمای ندارم لرزد ز فرو ریختنش خامه در انشا آن نیست که حرفی جگرآلای ندارم ناز تو فراوان بود و صبر من اندک تو دست و دلی داری و من پای ندارم بگذار که از راه نشینان تو باشم پایی که شود مرحله پیمای ندارم خاشاک مرا تاب شرر چهره فروزست در جلوه سپاس از چمن آرای ندارم بی باده خجالت کشم از باد بهاری صبح ست و دم غالیه اندای ندارم واعظ دم گیرای خود آرد به مصافم گویی دل خودکامه خودرای ندارم غالب سر و کارم به گدایی به کریم است گر وایه من دیر رسد وای ندارم غالب دهلوی