صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۵۱۸: بر آن پای حنایی روی زرد خویش مالیدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر آن پای حنایی روی زرد خویش مالیدم ازین گلشن که چیده است این گل رعنا که من چیدم منم بی پرده می بینم ترا، یارب چه بخت است این که می مردم ز شادی گرترا در خواب می دیدم من انداز سر من کرد دست از آستین بیرون درین بستانسرا چون گل به روی هر که خندیدم غذای روح شد در دل شکستم هر تمنایی لباس عافیت گردید چشم از هر چه پوشیدم ندیدم محرمی چون کوهکن تا درد دل گویم به شیرین کاری صنعت ز سنگ آدم تراشیدم همان خجلت ز طبع سازگار خویشتن دارم به مژگان گر چه خار از رهگذار دشمنان چیدم که بر من می تواند پیشدستی بر خطا کردن نماند از من نشان پا درین ره بسکه لغزیدم نشد یک بار آن سرو روان در زیر پا بیند به زیر پای او چون آب چندانی که غلطیدم که از آزاد مردان دارد اقبال چنین صائب که در ساعت ربودند از کفم بر هر چه لرزیدم صائب تبریزی