صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۲۴۱: مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل که شب زلف بود زنده زبیداری دل بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است سبزی بخت بود پرده زنگاری دل از گرفتاری پیوند سبک کن دل را که بود شهپر توفیق سبکباری دل کیست جز دیده خونبار درین خاکستان که سرانجام دهد شربت بیماری دل بر تهیدستی دریای گهر می خندد شوره زار تن خاکی ز گهر باری دل تلخی زهر بود باده لب شیرین را هست در تلخی ایام شکر خواری دل دو سه روزی که درین غمکده مهمان بودم بود چون غنچه مدارم به جگر خواری دل خاک تن را دهد از جلوه مستانه به باد نشود غفلت اگر پرده هشیاری دل در ره سیل کشد پای به دامن چون کوه هرکه با جلوه او کرد عنانداری دل ننهد پشت به دیوار فراغت هرگز پای هرکس که به گل رفت زمعماری دل رگ کانی است که در لعل نهان گردیده است قامت همچو نهال تو زبسیاری دل به پرستاری دل روز جزا درماند هرکه صائب نکند چاره بیماری دل صائب تبریزی