صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۱۴۶: عالم بالا ندارد فیض ازپاکان دریغ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عالم بالا ندارد فیض از پاکان دریغ قطره خود را ندارد از صدف نیسان دریغ زر که صرف کیمیا گردد یکی صد می شود خرده جان را چرا کس دارد از جانان دریغ؟ رزق می آید به پای میهمان از خوان غیب بی نصیب آن کس که نعمت دارد از مهمان دریغ صاف کن دل تا ازان رخسار صافی برخوری تا به چند آیینه داری از مه کنعان دریغ ؟ دامن دولت چو هر ساعت به دست دیگری است دست تا از توست از سایل مدار احسان دریغ آن که از دندان دهانت پر ز گوهر ساخته نیست ممکن تا لب گور از تو دارد نان دریغ بس که شد امساک صائب عام در دوران ما سنگ می دارند از دیوانگان طفلان دریغ صائب تبریزی