صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۱۳۱: ز سیر باغ نگردد دل پریشان جمع
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز سیر باغ نگردد دل پریشان جمع که خویش را نکند آب در گلستان جمع مرابه غنچه درین باغ رشک می آید که بهر پاره شدن می کند گریبان جمع کمند طول امل درکشاکش است مدام ز صید دل نشود طره پریشان جمع به روشنایی فهم از چراغ قانع شو که این دوشمع نگردد به یک شبستان جمع مرا که بحر گهر ازکنار می گذرد چرا کنم چو صدف آب چشم نیسان جمع مجو بلندی اگر رحمت آرزو داری که می شود به زمینهای پست باران جمع تمام شب ز برای ذخیره فردا کنم ز کوچه وبازار ،سنگ طفلان جمع چو گل شکفت محال است غنچه گردد باز به هیچ حیله نگردد دل پریشان جمع ز موج حادثه مردان نمی روند از جا که زیر تیغ کند کوه پابه دامان جمع کجا ز سیر پریشان ما خبر داری ؟ ترا که هست دل آهنین چوپیکان جمع بلاست دایره خلق چون وسیع افتاد که دام و دد همه باشند دربیابان جمع به آفتاب جهانتاب می رسد صائب چو شبنم آن که کند دل درین گلستان جمع صائب تبریزی