صائب تبریزی
غزل 1 تا 2000
غزل شمارهٔ ۲۱۱: از هوا گیرد سر دیوانه سنگ خاره را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از هوا گیرد سر دیوانه سنگ خاره را نیست از رطل گران اندیشه ای میخواره را خاطر آشفته را شیرازه کنج عزلت است دل ز جمعیت پریشان می شود سی پاره را خصم را کردم به همواری حصار خویشتن می کند آیینه من موم، سنگ خاره را از تردد کرد آزارم دل بی آرزو خواب طفلان لنگر تمکین بود گهواره را نیست چشم شوخ را مانع ز گردش بیخودی ماندگی از سیر نبود اختر سیاره را نیست ممکن برق را در ابر پنهان داشتن چون عنانداری کنم آن شوخ آتشپاره را؟ سیر و دور سبحه در محراب افزون می شود در عبادت جمع چون سازم دل صد پاره را؟ ریزه چینان قناعت را تلاش رزق نیست سنگ، روزی می رساند مرغ آتشخواره را می پذیرد گر به خود شیرازه اوراق خزان می توان گردآوری کردن دل صد پاره را کاسه دریوزه گردد چون صدف شد بی گهر ریزش دندان فزاید حرص روزی خواره را تا به چند این صید وحشی را عنانداری کنم؟ سر به صحرا می دهم صائب دل آواره را صائب تبریزی