عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۲۸۳: مستغرقی که از خود هرگز به سر نیامد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مستغرقی که از خود هرگز به سر نیامد صد ره بسوخت هر دم دودی به در نیامد گفتم که روی او را روزی سپند سوزم زیرا که از چو من کس کاری دگر نیامد چون نیک بنگرستم آن روی بود جمله از روی او سپندی کس را به سر نیامد جانان چو رخ نمودی هرجا که بود جانی فانی شدند جمله وز کس خبر نیامد آخر سپند باید بهر چنان جمالی دردا که هیچ کس را این کار برنیامد پیش تو محو گشتند اول قدم همه کس هرگز دوم قدم را یک راهبر نیامد چون گام اول از خود جمله شدند فانی کس را به گام دیگر رنج گذر نیامد ما سایه و تو خورشید آری شگفت نبود خورشید سایه ای را گر در نظر نیامد که سر نهاد روزی بر پای درد عشقت تا در رهت چو گویی بی پا و سر نیامد که گوشهٔ جگر خواند او از میان جانت تا از میان جانش بوی جگر نیامد چندان که برگشادم بر دل در معانی عطار را از آن در جز دردسر نیامد عطار نیشابوری