کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی

    که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی

    دلت چون بت‌پرست آمد به شهر ما گذر، کان جا

    چلیپاییست در هر توی و ناقوسی بهر بامی

    ز سر باد مسلمانی دماغت را چو بیرون شد

    ترا بر آتش گبران بباید سوخت ایامی

    چو بر رخسار از آن آتش کشیدی داغ ما زان پس

    که یارد بردنت جایی؟ که داند کردنت نامی؟

    چو گفتم: چون توان رفتن درون پردهٔ وصلش؟

    بگفت: آن دم که در رفتن ز خود بیرون نهی گامی

    ندیدم مرغ جانت را درین ره دام غیر از تو

    به پران مرغ جانت را به تدریج از چنین دامی

    به سودای رخ آن بت نخفتم دوش و در خوابم

    خیالش گفت: عاشق بین که خوابش هست و ارامی

    مرا گویی: کزان دلبر بگو تا: چیست کام تو؟

    ازو، گر راست می‌پرسی، ندارم غیر او کامی

    به فکر او چنان پیوست جان من ، که ذکر او

    نه اندامم همی گوید، که هر مویی ز اندامی

    مکن پیشم حدیث وصل آن دلدار آتش رخ

    که در دوزخ تواند پخت همچون اوحدی خامی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha