سوال: پس اگر قائلی گوید که : پس ربوبیّت عاطل میماند ...؟
جواب : ربوبیّت او عاطل نمیماند به خاطر اینکه هیچ موقع نه رب و نه مربوب از بین نمیرود و نه خالق و نه مخلوق و الآن هم همینطور است. آیا نمیبینی که خالیقیتش و ربوبیتش به هیچ مخلوقی و هیچ مربوبی احتیاج ندارد و هیچ خالقی از خالقیتش و هیچ مخلوقی از مخلوقیتش جداناپذیر است بلکه حکمت بالغه مر او راست.
پس به قدرتش هر آنچه بخواهد میکند و به حکمتش هر آنچه بخواهد حکم میکند پس او قبل از تکوین مکونات، موصوف جمیع صفاتش بوده و الآن هم همینطور است. پس تفاوتی بین حدوث و قدم نیست.
پس حدوث مقتضی ظاهریتش و قدم مقتضی باطنیّت اوست. ظاهرش باطنش و باطنش ظاهر اوست و اول او آخرش و آخر او اولش است و جمیع واحد و واحد جمیع است و صفت او « کل یوم هو فی شأن » است. پس هر شیء با او سوای او نیست و الآن هم همین طور است و نه وجودی سوای او بالحقیقه میباشد.
کماکان درازل و در قِدَم، هر روزی او را شأنی است و نه روزی و نه شأنی است، آنچنان که اگر در قدم نه شأنی و نه روزی بود و نه شیئی موجود، پس او الآن هم همینگونه است. پس وجود موجودات و عدمشان مساویست وگرنه لازم میآید چیز غریبی در وحدانیّت او وارد شود و این نقص است و وحدانیّت او از این برتر است.
پس هنگامیکه نفست را به این صفت از غیر اضافه به ضد وند و کفوء و شریکی برای حق متعال شناختی پس او را به حقیقت شناختی و به خاطر همین است که میگوید : «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و نمیگوید : کسی که فنا کرد نفس خود را پروردگار خود را شناخت پس او علیه السلام میداند و میشناسد که شیئی سوای او نیست.
سپس اشاره کرد که همانا معرفت نفس همان معرفت الله متعال است یعنی بشناس نفس خود را یعنی وجودت را که تو، تو نیستی و لیکن تو نمیشناسی یعنی بدان که وجود تو به وجود تو نمیباشد و غیر وجود تو هم نمیباشد پس تو نه موجودی و نه معدوم و نه غیر موجود و نه غیر معدوم، وجود تو وعدمت وجود اوست بدون وجود و عدمی. به خاطر اینکه عین وجود تو و عدم تو وجود اوست و همانا عین وجود او، عین وجود تو و عدم توست.
پس اگر اشیاء را رویت کردی بدون رویت چیزی دیگر با خدا و در خدا. همانا اشیاء اوست پس به تحقیق که نفس خود را شناختی پس همانا معرفت نفس بدین صفت معرفت الله بدون هیچ شکی است و بدون هیچ ریبی و ترکیب شیء از حدوث با قِدَم نیست و در او و به او.