فخرالدوله برادر پناخسرو آنگاه که بگریخت و بنشابور آمد صاحب زبان بروی دراز کرد، و بنامها وی را نکوهید و عاقش خواند، وی فصلی نبشت و بصاحب فرستاد، و گفت ترا شمشیر و مرا قلم فانظر ایهما اقوی، صاحب در جواب نبشت السیف اقوی و القلم اعلی فانظر ایهما اکفی، فخرالدوله آن رقعه را بر شمس المعالی عرضه کرد قابوس و شگیر زیر آن نبشت قدافلح من تزکی و قد خاب من کذب و تولی،