مجد همگر
غزل ها
شمارهٔ ۳۸: سر آن ندارد این دل که ز عشق سر ندارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سر آن ندارد این دل که ز عشق سر ندارد سر عشق می نگیرد به خودم نمی گذارد چو تنوره ئیست ز آتش تن من ز گرمی دل خنک آن تنی ست باری که دلی چنین ندارد اگر از سر هوائی نفسی زنم به شادی دل غم پرست بر من همه شادئی سرآرد من و مجلس غم اکنون که ز بزم شادمانی نه دلم همی گشاید نه میم همی گوارد سر عاشقی ندارم به خدا ولیکن این دل همه راه عشق پوید همه تخم مهر کارد جگرم گداخت وآمد ز ره دو دیده بیرون چکند دو دیده اکنون که سرشک خون نبارد چکنم که راز عشقت ز کسی نهفته دارم که سرشک خون به سرخی همه بر رخم نگارد نفسی که می شمارم ز شمار زندگی نیست به چنین صفت مرا خود که ز زندگان شمارد چه امید در تو بندد تن و جان و من چو چشمت لطفی نمی نماید نظری نمی گمارد ز تو چشم حقگذاری دل بنده خود ندارد که تو خود دلی نداری که حق کسی گذارد مجد همگر